جملات زیبا
درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید نظرفراموش نشه




نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 3
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 41
بازدید ماه : 163
بازدید کل : 21668
تعداد مطالب : 76
تعداد نظرات : 30
تعداد آنلاین : 1



دریافت کد پرواز حباب ها
نويسندگان
الهام

آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
دو شنبه 13 مرداد 1393برچسب:, :: 15:54 :: نويسنده : الهام

 

پسر پیش خود می گفت هیچگاه عاشق نخواهم شد و محال است به کسی دل دهم!

 همیشه شکست های عشقی دیگران را ابلهانه می دانست و به تمسخر می گرفت و سرزنش دوستانش شده بود کار هر روزش.

از کلمه های جدایی و تنهایی و سیگار سخت تنفر داشت و به خیالش کسانی که از تنهایی و جدایی رو به سیگار آورده بودند را آدم هایی بی اراده و غیر قابل بخشش می دانست.

روزها از پی هم می گذشت تا اینکه یک روز پسر احساس عجیبی در دلش داشت، انگار ته قلبش چیزی تکان می خورد.

تا به خود بیاید سخت عاشق شده بود و وابسته.

مدت ها گذشت و از آن چیزی که می ترسید سرش آمد و او مانده بود با عشقی نافرجام و شکست خورده.

دیری نپایید، تنهایی و جدایی سراغش آمدند و مانده بود پای یک
دنیا درد و دلتنگی 
و خاطرات خاک خورده در ذهنش که با زخم های عمیقی به یادگار مانده بود
و

خیره شده بود به سیگار در دستش که این روزها عجیب در دلش جا گرفته بود.

 
دو شنبه 13 مرداد 1393برچسب:, :: 15:49 :: نويسنده : الهام

 

به سادگی کلماتت نگاه نکن! زیبایی سخن، تنها اغراق در توصیف نیست

بنگر، وقتی که می گویی " دوستت دارم " چه کرده ای!؟ زمان و زمین را با دو کلمه به شوق در آورده ای.

گاهی ساده گفتن هم هنر میخواهد، کار هر کس نیست، ساده دلربایی کردن، ساده نگاه کردنو عاشقی کردن.

خدا می داند ساده گفتن به تمام دنیا می ارزد وقتی عشق از کلماتت جاری باشد

مست می شود هرکس، وقتی تو ساده او را با عشق صدا می زنی و جرعه ای او را مهمان دوستت دارم ها می کنی

می بینی، ساده گفتن هم هنر می خواهد. چه زیباست و چه عاشقانست وقتی کلماتت لبریز از میِ عشق باشد.

پس عشقتت را ساده بیان کن، برای کسی که معنای دوست داشتن را بداند و لیاقت آن را داشته باشد.

  

اگر باور داری، پس از این لحظه زندگی را داشته باش.

 

 

 
یک شنبه 12 مرداد 1393برچسب:, :: 17:9 :: نويسنده : الهام

راست می گویند!
مرد که گریه نمی کند...!
گاهی، در میان لحظه های پر از درد،
فقط،
سکوت می کند،
                 می شکند
                                و می میرد !
.

 
یک شنبه 12 مرداد 1393برچسب:, :: 16:52 :: نويسنده : الهام

یکی بود یکی نبود، دو تا برادر شیطون بودن که به خاطر شیطنت و شلوغیشون یه محل از دستشون شاکی بود...
دیگه هر جا که خرابکاری می شده همه می دونستن زیر سر این دوتاست...
خلاصه ی کار، پدر و مادر این دو نفر صبرشون تموم میشه و کشیش محل رو میارن و میگن: " خواهش می کنیم این بچه های ما رو نصیحت کنید؛ پدر همه رو در آوردن! "

کشیشه میگه: " باشه، ولی یکی یکی بیاریدشون که راحت تر باهاشون صحبت کنم و مشکلی پیش نیاد. "
خلاصه، اول داداش کوچیکه رو میارن.
کشیشه ازش می پرسه: پسرم! آیا میدونی خدا کجاست؟
پسره جوابشو نمیده و همین جور در و دیوار رو نگاه می کنه...
باز ازش می پرسه: "پسر جان! میدونی خدا کجاست؟ "
ولی دوباره پسره به روش نمیاره...
در نهایت دو سه بار کشیشه همین سوالو می پرسه و پسره هم به روش نمیاره...!
آخرش کشیشه شاکی میشه و داد می زنه: بهت گفتم خدا کجاست؟!
پسره می زنه زیر گریه و به سمت اتاقش فرار می کنه و در رو هم پشتش می بنده!
داداش بزرگه ازش می پرسه: چی شده؟؟؟!!!

پسره میگه: بدبخت شدیم!!
خدا گم شده، همه فکر می کنن ما برش داشتیم...

 
یک شنبه 12 مرداد 1393برچسب:, :: 16:50 :: نويسنده : الهام

آرامش یعنی، ایستادن در جاده ی منتهی به دشت های سر سبز بهاری و نگریستن به غروب دل انگیز خورشید به ضمیمه یک فنجان چای و یک موسیقی دلنشین و نوازش دلبرانه نسیم که آرام بر گونه هایت بوسه می زند.

 
یک شنبه 12 مرداد 1393برچسب:, :: 16:48 :: نويسنده : الهام


باید برم تا آسمون اسمتو قاب کنم بزارم کنار خورشید تا محو بشه، کدر بشه، زمین خورده نور عشقت بشه...
باید برم تو تقویم، تموم روزهارو بزارم روز مادر، کلمه عشق و رفاقتو از تو تموم فرهنگ لغتا حذف کنم و به جاش بنویسم مادر.
باید برم تو ردیف آرامش بخش ترین و زیباترین صدای جهان بنویسم صدای لالایی مادر که همه بدونن هیچ سمفونی و صدای خواننده ای آرامش بخش تر و زیباتر از این صدا نیست...!
باید لیست تموم عجایب دنیارو خط بزنم و به جاش بنویسم آغوش مادر، نگاه مادر، دست های مادر، نوازش مادر...
باید همه جا این مهربونی و ایثارو فریاد زد تا همه بدونن که مادرا تنها کسائین که دل و امید خیلی هارو گرم و روشن نگه داشتن اما تو دل خودشون یه دنیا درد و غم یواشکی پنهون شده...!

باید برم روبروش زانو بزنم و بگم دلخور نباش از رفتارای بچگونه ام، از بهونه گیریام و قـُر زدنام که هیچی تو این دنیا مثل ناز کشیدنات، مهربونیات و نگاه با محبتت واسم تکرار نمیشه ...!
و همیشه باید شکر گزار خدای عزیز و مهربانی باشم که مادر را آفرید تا واژه عشــق را برای تموم دنیا معنا کنه!

*
*
آرزو دارم خداوند مهربان تمام مادران عزیز را در پناه خودش حفظ بفرماید و برای آن دسته از عزیزانی که از نعمت وجودی مادر محروم و یا مادر عزیزشان دنیا را به مقصد بهشت ترک گفته آرزوی سعادت و آرامش دارم.

 
یک شنبه 12 مرداد 1393برچسب:, :: 16:45 :: نويسنده : الهام


ابروهای همچو کمانت، تیر عشق را چنان بر دلم فرو برده که با هیچ مرهمی جای این زخم مداوا نمی شود.
قانون جاذبه را بهم ریخته ای با چشمانت و چه ظالمانه می دزدی نگاهت را از دلی که قوّت نفس هایش به دیدگان تو گره خورده.
لبخندت همچو خورشید و لبانت چون ناب ترین شهد، دل می برد از هر کسی...!
عاشقان و دلباختگان زیادی داری و من در کنج تنهایی خویش،
دیوانه وار تورا دوست دارم امّا بی آنکه، تو از حال این دل با خبر باشی
شعرهایم را همیشه از چشمان تو می دزدم و ترانه های دلتنگی سر می دهم...
تو سرسری عبور نکن از این عاشقانه ...!
هر بار که خنده هایت را با کسی قسمت میکنی، آرام آرام جان می دهم در عبور تلخ این ثانیه ها!
ساده از من عبور نکن! تب این عشق درمان ندارد ...

عشق دردیست، دوایش نبود غیر وصال / عاشق آنست که دردش به جز از یار نگفت

 
یک شنبه 12 مرداد 1393برچسب:, :: 16:42 :: نويسنده : الهام


لحظه هایی هست که حسابی دلت می گیرد و ناچاراً باید با تنهایی بدعنق کلنجار بروی ...
در این لحظه، نبودن هایی ، نقش پر رنگ در زندگی می گیرد ...!
نبودن کسانی که روزی تنهاییت را با آنان تقسیم می کردی و تصویر خاطرات را به ثبت می رساندی؛
غفلت و گاه تقدیر علت این نبودن ها را رقم زد ...
و
حال تو مانده ای و یک دل وامانده
که
فقط یک نفر، فقط یک نفر را می خواهد ...

*
*
*

فرقی نمی کند چه در دنیای واقعی و چه مجازی ...

 
یک شنبه 12 مرداد 1393برچسب:, :: 16:25 :: نويسنده : الهام

 

به سلامتی معین که میگه:

 

من آن خنجر به پهلویم که دردم را نمیگویم

به زیر ضربه های غم نیوفتد خم به ابرویم

 
یک شنبه 12 مرداد 1393برچسب:, :: 16:17 :: نويسنده : الهام

 

خواهم آمد به در خانه زیبایی تو
تا بکوبم در دیدار تماشایی تو
عطشم داند وعشقم که چه ها خواهم کرد
چون در آیم بسرا پرده زیبایی تو
شاید این گرسنه از ذوق بمیرد آری
بر سر سفره رنگین پذیرایی تو
چون نسیم نفس سبز ترینم بوزد
گل من سرخ ترین باد شکوفایی تو
آی دردست تو از خویش برون خواهم رفت
باغ در باغ به گل گشت شناسایی تو
ای تو آن می که زانگور بهشتش کردند
وی همه درد کشان سره سوایی تو
مست ومستم کن از انگونه که در هم شکند
قید شرم من و زنجیر شکیبایی تو
آسمان آبی و عشق آبی وشک آبی شد
زیر چتر گل نیلوفر بودایی تو
کاش یک لحظه شوم کودک وخوابم ببرد
فارغ از هر چه بگهواره لالایی تو